غزل شمارهٔ 636
1. من این زهد ریائی را نمیدانم نمیدانم
2. رسوم پارسائی را نمیدانم نمیدانم
3. دل من مست جانانست و جانانش همی باید
4. بهشت آن سرائی را نمیدانم نمیدانم
5. وصال دوست میباید مرا پیوسته روز و شب
6. من این رسم جدائی را نمیدانم نمیدانم
7. زخود یکتا شدم خود را ز دوش خویش افکندم
8. من این دلق دو تائی را نمیدانم نمیدانم
9. ز خود بگذشتم و محو جمال دوست گردیدم
10. خودی و خودنمائی را نمیدانم نمیدانم
11. یکی گویم یکی دانم یکی بینم یکی باشم
12. دوتائی و سه تائی را نمیدانم نمیدانم
13. دلم دیوانهٔ زلفش شد آنجا ماند جاویدان
14. ز زنجیرش رهائی را نمیدانم نمیدانم
15. سخنها بر زبان میآیدم لیکن نمیگویم
16. چو علتهای عالی را نمیدانم نمیدانم
17. من نیکم و گر بد فیض گو مردم ندانند
18. زبان خودستائی را نمیدانم نمیدانم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده