فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 659

1. رعیتی است چو خاری بیا امیر شوم

2. میسراست غنا من چرا فقیر شوم

3. بهمتی شوم استاد کارخانهٔ عشق

4. تلمذ خردم پس بیاد پیر شوم

5. بود چو عزت در عشق رو بعشق آرم

6. عزیز دهر توان شد چرا حقیر شوم

7. ز قید عقل رهم دل بعشق حق بندم

8. چرا بعقل و تکالیف عقل اسیر شوم

9. بداردم بدر شه بگیردم بگنه

10. بدست عقل چو در بند دار و گیر شوم

11. جنون عشق بدست‌ آورم شوم استاد

12. شهنشهی کنم و میر هر امیر شوم

13. دوم ز مملکت عقل تا فلاه جنون

14. بشیر اهل جنون باشم و نذیر شوم

15. اگر اسیر شوم عشق را اسیری به

16. که چون اسیر شوم عشق را امیر شوم

17. هر آنچه یافتم ای فیض از اسیری بود

18. مرید باشم از آن به که شیخ و پیر شوم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
* بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
شعر کامل
حافظ
* غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم
* دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم
شعر کامل
حافظ
* بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
* بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
شعر کامل
حافظ