غزل شمارهٔ 668
1. یاد یاران که کنند از دل و جان یاری هم
2. پا ز سر کرده روند از پی غمخواری هم
3. غم زدایند ز دلهای هم از خوشخوئی
4. بهره گیرند ز دانش بمدد کاری هم
5. کم کنند از خود و افزونی یاران طلبند
6. رنج راحت شمرند از پی دلداری هم
7. رنج بر جان خود از بهر تن آسائی یار
8. حامل بار گران بهر سبکباری هم
9. همه چون غنچه بتنهائی و با هم چون گل
10. تنگدل از خود و خندان بهواداری هم
11. رنجه کردند که راحت برسانند بهم
12. زخمی تیغ جفا بهر سپر داری هم
13. از ره لطف و محبت همه هم را دلجوی
14. وز سر مهر و وفا در صدد یاری هم
15. نور بخشند بهم چونکه بصحبت آیند
16. روز خورشید هم و شمع شب تاری هم
17. این می و ساقی آن و طرب و مستی این
18. جام سرشار هم و منبع سرشاری هم
19. سرشان ز آتش سودای محبت پر شور
20. پای پر آبله در راه طلبکاری هم
21. خواب غفلت نگذارند که غالب گردد
22. همه هم را بصرند و همه بیداری هم
23. راحت جان و طبیبان دل یکدیگرند
24. یار تیمار هم و صحت بیماری هم
25. همه همدرد هم و مایهٔ درمان دهند
26. همه پشت هم و آسان کن دشواری هم
27. فیض تا چند کنی وصف و نکوشی که شوی
28. خود ار آنقوم که باشند بغمخواری هم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده