غزل شمارهٔ 781
1. ای بت خوش لقا بیا چشم نزار من به بین
2. کلبهٔ من دمی درا ناله زار من به بین
3. خون چکدم ز دیدها بر رخ زرد جا بجا
4. سوی من آ بعزم سیر نقش و نگار من به بین
5. شد همگی ز غصه خون از ره دیده شد برون
6. غرقه بخون دل شدم جیب و کنار من به بین
7. عشق ز دیده برد خواب از دل و جان گرفت تاب
8. در جگرم نماند آب رونق کار من به بین
9. داغ غم تو میبرم بر سر تربتم بیا
10. شعله داغ غم نگر شمع مرا ز من به بین
11. فیض چو شکوه میکند با دل او چه کردهٔ
12. آینه کن ز کار خود صورت کار من به بین
13. هیچ وفا نمیکند غیر جفا نمیکند
14. روی بما نمیکند لطف نگار من به بین
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده