غزل شمارهٔ 834
1. ای دوست بیا که طاقتم طاق شده
2. جان و دل و دین بوصل مشتاق شده
3. شبها تا کی شمارم اختر گوئی
4. جسمم همه وقف این کهن طاق شده
5. جان مانده ز فکر و ذکر و تن هم ز عمل
6. بر دوش روان بار بدن شاق شده
7. نه صبر بدل مانده نه قوت ببدن
8. اعضای رئیسه روح را عاق شده
9. اجزای تنم ز یکدیگر پاشیده
10. شیرازه گسسته دفتر اوراق شده
11. گفتن باشاره رفتنم با دست است
12. مژگانست زبان و ساعدم ساق شده
13. چندی غم و خرمی بهم میخوردم
14. هر جرعه کنون غمیست راواق شده
15. حالی دارم که هرکه بر من گذرد
16. تا دیده سراسر همه اشفاق شده
17. ای فیض بیا ز شکوه بگذر تن زن
18. اینست که جان گذشته و چاق شده
19. این ظلمت ظاهر بعدم گشته روان
20. باطن ز ثنای قدس اشراق شده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده