غزل شمارهٔ 931
1. سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی
2. با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی
3. با همه کس ز روی مهر همدم و همنشین شوی
4. دست بدست و روبرو روی بما نمیکنی
5. با همه دست در کمر از گل و خور شکفتهتر
6. در دل خستهام بجز خار جفا نمیکنی
7. گفتی اگر تو جان دهی سوی تو میکنم نظر
8. جان بلبم رسید و تو وعده وفا نمیکنی
9. آهم از آسمان گذشت ناله ز لامکان گذشت
10. سوختم از غم تو من رحم چرا نمیکنی
11. خون دلم ز دیده شد کار دل رمیده شد
12. جان ز تنم پریده شد های چها نمیکنی
13. فیض گذشت عمر و هیچ کار خدا نکردهٔ
14. وین دو سه روزه مانده را صرف قضا نمیکنی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده