غزل شمارهٔ 949
1. ای زلف تو مسکن دل شیدائی
2. وی روی تو مجموع همه زیبائی
3. جان در تن هیچکس نماند ز نهار
4. آن عارض و زلف را بکس بنمائی
5. از حسرت آن لبم بلب آمد جان
6. از فکرت آن دهان شدم شیدائی
7. بیمار شدم ز آرزوی چشمت
8. گشتم ز خیال خال تو سودائی
9. ایمان بسواد کفر زلفت دادم
10. بستم زنار و بستدم ترسائی
11. از حسرت آن میان شدم چون موئی
12. باشد روزی که در کنارم آئی
13. گر در نظر تو فیض پستست ولی
14. دارد ز خیال قد تو بالائی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده