فروغی بسطامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 107

1. درد جانان عین درمان است گویی نیست هست

2. رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست

3. عشق سرگرم عتاب و عشق ما زان در عذاب

4. صبح محشر شام هجران است گویی نیست هست

5. مشرق خورشید خوبی مطلع انوار عشق

6. هر دو زان چاک گریبان است گویی نیست هست

7. چشم ساقی مست خواب و چنگ مطرب بر رباب

8. دور دور می پرستان است گویی نیست هست

9. غمزهٔ پنهان ساقی جلوهٔ پیدای جام

10. فتنهٔ پیدا و پنهان است گویی نیست هست

11. صولجانش عنبرین زلف است در میدان من

12. گوی آن سیمین زنخدان است گویی نیست هست

13. رفته رفته خطش اقلیم صباحت را گرفت

14. مور را فر سلیمان است گویی نیست هست

15. تا صبا شیرازهٔ زلفش ز یکدیگر گسست

16. دفتر دل‌ها پریشان است گویی نیست هست

17. دیده تا چشم فروغی جلوهٔ رخسار دوست

18. منکر خورشید رخشان است گویی نیست هست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
* حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست
شعر کامل
سعدی
* سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
* گله از دوست به دشمن نه طریق ادب‌ست
شعر کامل
سعدی
* گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
* مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
شعر کامل
سعدی