فروغی بسطامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 170

1. هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد

2. وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد

3. چنبر زلف تو گر نیست به گردون هم چشم

4. پس چرا گوی قمر در خم چوگان دارد

5. سر نالیدن مرغان قفس کی داند

6. آن که از خانه رهی تا به گلستان دارد

7. شد چمن انجمن از بوی خوشش پنداری

8. که سمن در بغل و گل به گریبان دارد

9. با وجودی که رخ از پرده نداده‌ست نشان

10. یک جهان واله و یک طایفه حیران دارد

11. بس که از الفت عشاق به خود پیچیده‌ست

12. بر سر سرو سهی سنبل پیچان دارد

13. کاش یعقوب بدیدی رخ او تا گفتی

14. فرق‌ها یوسف من تا مه کنعان دارد

15. تا نرفتم ز در دوست نشد معلومم

16. که سر کی طلب این همه حرمان دارد

17. تشنه لب کشت مرا شاهد شیرین کاری

18. که لبش مشک ز سرچشمهٔ حیوان دارد

19. دوست را صبر دگر هست فروغی ور نه

20. بوستان هم سمن و سنبل و ریحان دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
* بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
شعر کامل
حافظ
* گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
* خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار
شعر کامل
سعدی
* شبنم ز باغبان نکشد منت وصال
* معشوق در کنار بود پاک دیده را
شعر کامل
صائب تبریزی