قصیدهٔ شمارهٔ 214 - در ستایش ستر کبری و مخدرهٔ عظمی مهد علیا دامت شوکتها
1. در ششم روز جمادی نخست اول سال
2. ماه من آمد و آن سال نکو گشت به فال
3. بر من از دیدنش آن روز دو نوروز گذشت
4. هیچ دیدی که دو نوروز رسد اول سال
5. تا برد رنج و ملالم ز دل آنروز به رمز
6. زد بسی فال نکو آن بت پر غنج و دلال
7. دو سر زلف پریشان را با هم پیوست
8. یعنی امسالت آشفته نگردد احوال
9. با زبان نقطهٔ خال لب خود را بمکید
10. یعنی امسالت شیرین چو شکر گردد حال
11. کف دستم را با سی و دو دندان بمزید
12. یعنی امسالت کف پر شود از در و لال
13. گنج رخسارهٔ خود بر سر و رویم مالید
14. یعنی امسال ز هرسو به تو روی آرد مال
15. سود سیمینلب خود بر لب و ریشم یعنی
16. که لبالب شود امسالت از سیم جوال
17. زان سپس گفت که می ارچه به شرعست حرام
18. لیک در عید پی گفتن شعرست حلال
19. خاصه در تهنیت شمع شبستان عفاف
20. مهد علیا که مر او را به جهان نیست همال
21. حلقهٔ دیدهٔ اجرام سپهرش یاره
22. چنبر طرهٔ حوران بهشتش خلخال
23. حور فردوسلقا زهره زهرا طینت
24. سارهٔ آمنه خو مریم میمونه خصال
25. بسکه با ستر و عفافست بسی نیست عجب
26. کاب و آیینه هم او را نپذیرد تمثال
27. آیت عصمتش ار بر کره ی خاک دمند
28. خاک چون آب روان مینپذیرد اشکال
29. از پس پرده اگر صرصر قهرش بوزد
30. آب گردد ز نهیبش جگر رستم زال
31. پرده پوش است ز بس عصمت او میترسم
32. کهگرش وصفکنم ناطقهامگردد لال
33. زانکه از خاصیت عصمت او بکر سخن
34. برکشد پرده ز رخسار چو ربات حجال
35. نفس از مدحت خلقش شود آنسان مشکین
36. کز چراگاه غزالان ختن باد شمال
37. دهر با همت او کمتر از آن نانریزه است
38. کآدمی از بن دندانش برآرد ز خلال
39. دو جهان از قفس صعوه بسی تنگترست
40. شاهباز شرف او چو گشاید پر و بال
41. هست پنهان چو خرد لیک عیانست کزوست
42. اینهمه دانش و هوش و هنر و فهم و کمال
43. گر شود ابر کفش رشحهفشان بر گیتی
44. هفت دریا شود از یک نم او مالامال
45. بس شبیست به ارزاق مقرر کرمش
46. که نهانی رسد از یزدان ناکرده سؤال
47. ورنه دستیکه نتابیده بر او شمس و قمر
48. کی توان گفت گشاید ز پی جود و نوال
49. پای تا سر همه نورست چو خورشد ولی
50. با همه نورش هرگز نتوان دید جمال
51. حور فردوس به بزمی که کنیزان ویند
52. فخرها میکند ار استد در صف نعال
53. دست زرپاش چو بر جام سفالین ساید
54. جام زرین شود از فیض کفش جام سفال
55. عکس خود منع کند شخص وی از فرط عفاف
56. گرچه آیینه بود صیقلی و آب زلال
57. ذات او را نتوان درک به اوهام و عقول
58. نسبتی دارد مانا به خدای متعال
59. چهر او در تتق غیب و من اینک به غیاب
60. گوهرافشان شده در مدح وی از درج مقال
61. به دعا ختمکنم درج ثنا راکه مراست
62. در ثناگفتن آن ذات نهان تنگ مجال
63. تا محالست به تصدیق خرد دیدن حق
64. چهبهچشمسر و چهوهمو چهفکر و چهخیال
65. گوهر زندگی او که نهان از نظرست
66. باد پیوسته مصون در صدف عز و جلال
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده