شمارهٔ 138
1. ما را ز دست جور تو پای گریز نیست
2. راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست
3. شد سنگ، خاک در کف طفلان ز انتظار
4. داغم ازین خرابه که دیوانهخیز نیست
5. با دشمنم چه کار که از بیتعلقی
6. با دوست هم مرا سر و برگ ستیز نیست
7. در بزم اهل درد به یک جو نمیخرند
8. گر شیشهای ز سنگ بلا ریزریز نیست
9. خوبان این دیار ندارند یک شهید
10. دردا که تیغ غمزه درین شهر تیز نیست
11. گویا ز چشم حلقه زلفش فتاده است
12. باد صبا که میوزد و مشک بیز نیست
13. داغم که دم ز سوز محبت چرا زند
14. پروانه را که بال و پر شعله ریز نیست
15. قدسی فتادهام به طلسمی که چون قفس
16. صد رخنه بیش دارد و راه گریز نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده