شمارهٔ 184
1. دل خواست که برخیزد ازان کو، بتر افتاد
2. چون سرو ز گل پای کشید و به سر افتاد
3. چون آینه از لذت دیدار برآمد
4. چشمی که چو آیینه پریشان نظر افتاد
5. از عشوه ساقی چه خبر اهل خرد را
6. شد باخبر آنکس که ز خود بیخبر افتاد
7. بردند برون رخت شکیبایی بلبل
8. زان ره که صبا را به گلستان گذر افتاد
9. دیگر مژه بر هم نرسانید ز حیرت
10. چشمی که چو خورشید بر آن بام و در افتاد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده