غزل شمارهٔ 168
1. گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
2. بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
3. به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
4. شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
5. پیام داد که خواهم نشست با رندان
6. بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
7. رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
8. که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
9. بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
10. چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
11. به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
12. که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
13. فغان که در طلب گنج نامه مقصود
14. شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
15. دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
16. بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
17. هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
18. در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده