غزل شمارهٔ 318
1. مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
2. تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
3. به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
4. به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
5. نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
6. گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
7. ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
8. که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
9. فرورفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
10. دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
11. شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
12. رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
13. کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
14. نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
15. تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
16. چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده