غزل شمارهٔ 476
1. نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
2. گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
3. تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
4. به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
5. بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
6. ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی
7. من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
8. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
9. خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
10. اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
11. امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
12. دقیقهایست نگارا در آن میان که تو دانی
13. یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ
14. حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده