قصیده شمارۀ 2 : و در توحید باری تعالی
1. غیر، نفی غیرت یکتای بی همتاستی
2. نقش لا در چشم وحدت بین من الاّستی
3. فرقۀ اشراقیان و زمرۂ مشائیان
4. غوطه در حیرت زدند، این چشمه حیرت زاستی
5. غوص این دریا دمی در خود فرو رفتن بود
6. سر برآری گر ز خود، قطره نه ای دریاستی
7. عالم از خورشید رخسارش تجلّی زار شد
8. آفتابی در دل هر ذرّه ای پویاستی
9. چشمۀ چشم تو را لای حجاب انباشته ست
10. ورنه خود جام جهان را دیدۂ بیناستی
11. بی خبر باشد فرشته، بشنو از لا تعلمون
12. آدمی دانای راز عَلَّمَ الاسماستی
13. نقشهای بوالعجب در زیر چون پیدا شدی؟
14. گرنه نقّاش زبردستی در آن بالاستی
15. تو ز بالا پای معنی گیر و بگذر از جهات
16. رتبه اش بالاست وز کون و مکان والاستی
17. هست بالا وصف آن عالم که نبود امتداد
18. انبساط ار نیست اما سخت روح افزاستی
19. عالمی باشد که عقل و جان از آن آمد به ما
20. نه غلط گفتم که دایم عقل و جان آنجاستی
21. مولوی گفت از ازل حال ابد معلوم بود
22. آنچه ما داریم پنهان، پیش او پیداستی
23. چون ز ما جز فعل زشت اینجا نیامد در وجود
24. از وجود این قالب جان را چرا پیراستی؟
25. گفت دانا: قابل جان بود قالب در جهان
26. بُخل دور از فضل فيّاض جهان آراستی
27. بال شاهین نظر را آسمان پرواز کن
28. کژ مدان و کژ مبین و کژ مگو گر راستی
29. هست هستی خیر محض و بخشش او جود محض
30. نقص ما عاید به ما، این است و حق بی کاستی
31. هر یکی را بود از احسان او چشم وجود
32. گر گل و لعلستی و گر خار و گر خاراستی
33. داد حکمش هر چه را اعیان ثابت خواستند
34. گر چه ما محکوم، گویا او به حکم ماستی
35. شد محک فرمان حق نقّاد و نقد قلب را
36. کاین مس استی، آهنستی، یا زَرِ حَمراستی
37. خواهش و رعنایی از ما بندگان زیبنده نیست
38. آنچه آن سلطان زیبایان کند زیباستی
39. ماگدا او پادشا، ما بنده، او فرمانروا
40. رستخیز از ما گر انگیزد که حکم او راستی
41. دل به غیر از عروة الوثقای حق هرگز مبند
42. فيض او عام است، اگر امروز و گر فرداستی
43. ملک دنیا نیست غیر از داغ حسرت سوختن
44. ملک دین جو، چشم آخر بین گرت بیناستی
45. ملک آن می دان که پاینده ست نه پایان پذیر
46. عاریت عار است اگر خود ملكت داراستی
47. با همه آلودگیها گفته ای، دل پارساست
48. پارسا دل کی چنین استی؟ بت ترساستی
49. بیت معمورت شکم شد خانۀ دینت خراب
50. کعبۀ دل جوی، تا کی بر در دلهاستی؟
51. هرکه فانی شد زخود، باقی به حق خواهد شدن
52. گر توانی بگسلی از خویشتن، یکتاستی
53. تا گرفتار خودی، در دوزخ نقد خودی
54. از خودی گر فارغی، در جنّت المأواستی
55. یا حبیبی اَنتَ فرّج كُربت القَلب الحزين
56. عمرها شد در هوایت بی سر و بی پاستی
57. رحم فرما، یک نظر بر سینۀ چاکش نگر
58. در خرابات محبّت عاشق رسواستی
59. صفحه را دریای خون کردی بیفکن خامه را
60. آستینت جوی خون و دیده خون پالاستی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده