غزل شمارۀ 202
1. کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست
2. جز زهر غصّه در شکر روزگار نیست
3. داند کسی که محنت هستی کشیده است
4. دردی بتر، ز دردسر روزگار نیست
5. آسوده اند از غم ایّام، بیخودان
6. در ملک وحشتم، خبر روزگار نیست
7. نعلم چو آفتاب ز جایی در آتش است
8. سودی امیدم، از سفر روزگار نیست
9. دریاب، فیض صبح بناگوش یار را
10. تأثیر فیض، با سحر روزگار نیست
11. زلفش حوالۀ دل شوریدگان کند
12. هر فتنه ای که زیر سر روزگار نیست
13. از خود جدا نشسته و آسوده خاطرم
14. کاری مرا به شور و شر روزگار نیست
15. داری طمع ز دیدۀ شوخ ستارگان
16. آب حیا، که در گهر روزگار نیست
17. چشم بد زمانه بود در کمین ما
18. خرّم کسی که، در نظر روزگار نیست
19. دارد حزین، اگر چه ره عشق خارها
20. امّا، چو راه پر خطر روزگار نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده