غزل شمارۀ 385
1. در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود
2. خونابۀ آغشته به لخت جگری بود
3. در دام تو افشاندم و آزاد نشستم
4. اسباب گرفتاری ما مشت پری بود
5. چون شمع ز سرمایۀ هستی به بساطم
6. سامان سبک خیزی آه سحری بود
7. جز گوشۀ امن دل ارباب توكّل
8. هر جا که گرفتیم خبر، شور و شری بود
9. جمعیّت خاطر نشد آماده حزین را
10. هر پاره دلش در کف بیدادگری بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده