غزل شمارۀ 392
1. به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد
2. بلی ویرانه جز سیلاب معماری نمی دارد
3. به کف چیزی ندارم تا نثار مقدمت سازم
4. که در راهت دل و جان قدر و مقداری نمی دارد
5. حلاوت نیست در گفتار آن شکّرشکن طوطی
6. که منظور نظر، آیینه رخساری نمی دارد
7. به هر کشور وفا را عمرها شد عرضه می دارم
8. متاع بی بهای ما خریداری نمی دارد
9. سرم را همچو خاتم غير زانو نیست بالینی
10. گرفتار غم عشق تو غمخواری نمی دارد
11. به دست عشق می باشد، رگ جانهای معشوقان
12. کدامین شاخ گل در پای خود خاری نمی دارد
13. نبخشد دل فروغی تیره روزیهای بختم را
14. سواد زلف او چون من شب تاری نمی دارد
15. سرم بادا حزین خاک در آن خانه پردازی
16. که بر دوش کسی ز آزادگی باری نمی دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده