غزل شمارۀ 397
1. طرب يعقوب من در گوشۀ بیت الحزن دارد
2. چمن در آستین چشمم، ز بوی پیرهن دارد
3. کسی کآشفته حال جلوۀ هر جایی او شد
4. نیاز بلبلان با نازنینان چمن دارد
5. صدف در پاس گوهر، بسته می دارد دهان خود
6. لب خاموش من حرفی از آن شیرین سخن دارد
7. توان دانست حال شب نشینان وصالش را
8. ز آه آتش آلودی که شمع انجمن دارد
9. به خواب مرگ هم از دست دل یک دم نیاسایم
10. کف بی طاقت من کار با جیب کفن دارد
11. غزال شیرگیر نرگس مستش به استغنا
12. نگاهی با سیه چشمان صحرای ختن دارد
13. به درمان دل پرخون من بر آب زد نقشی
14. لب پیمانه پیغامی، به آن پیمان شکن دارد
15. سزد گر بیستون نازد به بازو، عشق ظالم را
16. کدامین لاله رنگین تر، ز خون کوهکن دارد؟
17. نمی آید حزین از دست من کار دل نازک
18. که این مینا می پر زوری از عشق کهن دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده