غزل شمارۀ 414
1. اشکم نمک به دامن ناسور می کند
2. دریا ز رشک حوصله ام شور می کند
3. بیداد ناوک مژه زهراب داده ای
4. هرجا دلی ست خانۀ زنبور می کند
5. ما را تن ضعیف چه باشد؟ که کوه را
6. غم ناتوان تر از کمر مور می کند
7. نبود حریف رطل گران، عقل شیشه دل
8. بیجا ستیزه بامی پر زور می کند
9. پیداست در میانه که سود و زیان کیست
10. خفّاش اگر چه عربده با نور می کند
11. تا همسری به دل نکند هر سبک سری
12. حسن امتحان حوصلۀ طور می کند
13. پاس ادب بدار که طبع غیور عشق
14. بازی به خون ناحق منصور می کند
15. در زیر پای همّت ما پایمال بود
16. چرخ دنی به ماتم ما سور می کند
17. دارد گدای میکدۂ ماشکوه جم
18. ساغر ز کاسۀ سر فغفور می کند
19. سیرم ز جان که بی نمکیهای روزگار
20. آب حیات را به لبم شور می کند
21. منّت پذیر عشقم اگر هجر وگر وصال
22. یادت تسلّی دل مهجور می کند
23. مژگان به دور او نبود چون سیاه مست
24. چشم تو باده در رگ مخمور می کند
25. بیند سواد کلک تو رضوان، اگر حزین
26. هر نقطه، خال کنج لب حور می کند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده