غزل شمارۀ 438
1. چشمت چرا حریف شرابم نمی کند؟
2. از یک دو جرعه مست و خرابم نمی کند؟
3. آن ماهیم که از تف عشق تو سینه ام
4. دریای آتش است و کبابم نمی کند
5. آسودۀ فسانۀ شوریده مغزیم
6. غوغای حشر چارۀ خوابم نمی کند
7. مهرم، که باد را به چراغم گذار نیست
8. چرخم که سیل فتنه خرابم نمی کند
9. غافل چراست این همه ساقی ز کار من؟
10. افشرده است و بادۀ نابم نمی کند
11. محرومتر مباد کس از من به عاشقی
12. رنجیده آن نگاه و عتابم نمی کند
13. نه خار رهگذار و نه خاک قدم حزین
14. آن سرگران به هیچ حسابم نمی کند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده