غزل شمارۀ 517
1. ز مرد کار، دل روزگار می لرزد
2. کمر چو راست کنم، کوهسار می لرزد
3. خروش بحر هماغوش اضطراب کف است
4. ز ناله ام فلک بی وقار می لرزد
5. به سرد مهری ایّام تکیه نتوان کرد
6. برون ز سنگ چو آید شرار، می لرزد
7. شود چو ریگ روان کوه غم سبک تمکین
8. به سینه ای که دل بیقرار می لرزد
9. ز آمد آمد ساقی مرا نلرزد دل
10. به حالتی که سرم از خمار می لرزد
11. غرور و عجز من و یار روبرو شده اند
12. دل سپهر درین کارزار می لرزد
13. شود ز غیرت همکار، کارها مشكل
14. ز خامه ام کف گوهر نثار می لرزد
15. کسی مباد ز مهر و وفای خویش خجل
16. تو رفتی و دل امّیدوار می لرزد
17. به کوهکن ننمایی قیاس، کار مرا
18. ز بستن کمرم کوهسار می لرزد
19. مباد زلف رقم را کنی شکسته، حزین
20. تو را قلم به کف رعشه دار می لرزد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده