غزل شمارۀ 567
1. دارم ز داغ دل چمنی در کنار خویش
2. در زیر بال می گذرانم بهار خویش
3. برق از زمین سوختۀ ما چه می برد
4. چون نخل آه، فارغم از برگ و بار خویش
5. گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر
6. صبح جهانم از نفس بی غبار خویش
7. با آنکه می مكم جگر از تشنگی چو شمع
8. ابر بهارم از مژۀ اشکبار خویش
9. آزاده بار منّت احسان نمی کشد
10. می دزدم از نسیم صبا شاخسار خویش
11. پیرایۀ بهار جنون است رنگ مست
12. بر سر زدم ز داغ، گل اعتبار خویش
13. جیبم حریف سوخته جانی نمی کشد
14. دارم نهفته، در دل خارا شرار خویش
15. از یار، نیم ناز نگاهی ندیده ام
16. شرمنده ام ز خاطر امّیدوار خویش
17. در برگ ریز دی سخنم تازه و تر است
18. چون خامه خرّمم ز لب جویبار خویش
19. هرگز نیامد آیت نوری به روی کار
20. گردانده ام بسی ورق روزگار خویش
21. اشک روان و رنگ پرافشان بود حزین
22. بفرست نامه ای به فراموشکار خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده