غزل شمارۀ 687
1. به امّیدی که لعل جرعه نوشی می زند خونم
2. چو می از آتش خود خام جوشی می زند خونم
3. می منصوریم پیموده پیغام هماغوشی
4. نوای وحدت از فیض سروشی می زند خونم
5. به شکر تیغ او چون غنچه کامم صد زبان دارد
6. هزاران نکتۀ رنگین به گوشی می زند خونم
7. نباشد شکوه در محشر، شهیدان تغافل را
8. نفس دزدیده از لعل خموشی می زند خونم
9. فغان کز ساده لوحی خرقه پوش شهر پندارد
10. که تهمت بر خط مشکینه پوشی می زند خونم
11. من آن صید ز جان سیرم، کمینگاه شهادت را
12. که موج اشتیاق کینه کوشی می زند خونم
13. حزین از من سبوی چرخ سنگین دل خطر دارد
14. به موج شور این میخانه جوشی می زند خونم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده