غزل شمارۀ 725
1. از شام هجر منّت دیدار می کشم
2. از خواب ناز دولت بیدار می کشم
3. تا کی خورم ز عقل سیه کاسه خون دل؟
4. مستانه یک دو ساغر سرشار می کشم
5. یک چند می کنم گرو باده رخت خویش
6. تا چند بار جُبّه و دستار می کشم؟
7. برده ست حسن سادۀ آزادگی دلم
8. بهر چه ناز سبحه و زنّار می کشم
9. بر دوش از خمار سرم بار می شود
10. تا پا ز آستانۀ خمّار می کشم
11. جایی به از چمن نبود میگسار را
12. دامان تر چو ابر به گلزار می کشم
13. صد زخم می خورد رگ جان چون قلم حزین
14. تاگوهری به رشتۀ گفتار می کشم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده