غزل شمارۀ 733
1. ز چشمم آستین بردار تا سيل دمان ریزم
2. جگر پرگاله ها از دیده های خونفشان ریزم
3. همان از طبع همّت پیشه دارم شرمساریها
4. اگر نقد بهاران را به دامان خزان ریزم
5. نیارم پای کم، با ناتوانان از قوی دستان
6. ز غیرت مشت خاک خود به چشم آسمان ریزم
7. شود سرسبزی نخل وفا، روز وصال او
8. من این اشکی که در هجران آن نامهربان ریزم
9. به عمر جاودان پی برده ام از همّت ساقی
10. شراب خضر در جام سکندر ، رایگان ریزم
11. حزین از باده ای مستم که رقصد هرکف خاکش
12. اگر ته جرعه ای، بر دخمۀ کاووسیان ریزم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده