غزل شمارۀ 735
1. دل به آب خضر و عمر جاودان نسپرده ایم
2. جز به خاک آستانت نقد جان نسپرده ایم
3. حاش لله گل کند بوی شکایت از لبم
4. ما وفاداری به آن نامهربان نسپرده ایم
5. در حریم آشنایی جان و دل بیگانه اند
6. راز پنهان را به این نامحرمان نسپرده ایم
7. می خلد از نیشتر افزون رگ غفلت به دل
8. نبض آگاهی به این خواب گران نسپرده ایم
9. آرزوی جنّت از کوی تو ما را ره نزد
10. در کف اندیشۀ باطل، عنان، نسپرده ایم
11. دوری از حد رفت، رحمی بر دل زار حزین
12. اینقدرها، ما به خود تاب و توان نسپرده ایم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده