غزل شمارۀ 737
1. نمی آید به راه شوخ طنّازی که من دارم
2. به هم چون چشم عینک، دیدۀ بازی که من دارم
3. چنین گر چشم لیلی پرده بردارد ز داغ دل
4. به صحرا می فتد گنجینۀ رازی که من دارم
5. توانی پرده ای سنجید اگر راهی به دل داری
6. نمی آید به گوش از ضعف آوازی که من دارم
7. شرر بر هستی پا در رکابم خنده ها دارد
8. رود دست و بغل، انجام و آغازی که من دارم
9. حزین افسانه کرد آخر به هر محفل غم دل را
10. به خاموشی زبان شکوه پردازی که من دارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده