غزل شمارۀ 749
1. خودی بردار از پیش نظر حسن دلارا بین
2. بکش برچشم خواب آلوددست، آن چشم شهلا بين
3. نمی سوزد دلم بر حال دل، مستی تماشا کن
4. نمی سازد سرم با شور سودا، شور سودا بین
5. ز بیدادش نکردم شکوه ای، سیر تحمّل کن
6. ز هجرانش ندارم شکوه ای جان شکیبا بین
7. برآ یکشب ز منزل ماه مشتاقان تماشا کن
8. پریشان یک جهان شوریده و یک شهر شیدا بین
9. به دشت سینه ام گشتی بزن، دیر مغان بنگر
10. به فریاد دلم گوشی بكن، ناقوس ترسا بین
11. گذر بر سینۀ چاکم فکن گلگشت صحرا کن
12. قدم بگذار بر چشم ترم، آشوب دریا بین
13. به رنگین جلوۀ نازی طلسم هستیم بشکن
14. درین یک مشت گل چندین هزار آشوب و غوغا بين
15. نظر بر کشتگانش نیست چشم مست را بنگر
16. خبر از خستگانش نیست حسن بی محابا بين
17. غمش در هر سر کویی به خون غلتیده ای دارد
18. خبر از حسن بی پروا ندارد یار، پروا بین
19. اگر خواهی بدانی قدر کوی نیکنامی را
20. حزین را در خرابات محبّت مست و رسوا بین
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده