غزل شمارۀ 820
1. ای آنکه غم هجر کشیدن نتوانی
2. ترسم که رخش بینی و دیدن نتوانی
3. سخت است گرفتاری و آوارگی ای دل
4. وحشت نگذاری و رمیدن نتوانی
5. بسمل شدی از هجر و به جایی نرسیدی
6. از ضعف چنانی که تپیدن نتوانی
7. در دام غم ای مرغ پر و بال شکسته
8. آرام نداریّ و پریدن نتوانی
9. بی پرده گرفتم ز درت یار در آمد
10. ای دیدۂ حیرت زده دیدن نتوانی
11. محروم نیی گر چه حزین از می وصلش
12. لب بر لب جامیّ و چشیدن نتوانی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده