غزل شمارۀ 836
1. سرت گردم، نمی پرسی تو هم دیوانه ای داری؟
2. نه آخر ای چراغ چشم من، پروانه ای داری؟
3. نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم
4. چه بی پروا نگاه آشنا بیگانه ای داری
5. نمک در ساغر حسنت، نریزد شور محشر هم
6. که از خون شهیدان، هر طرف میخانه ای داری
7. نیم غمگین در میخانه را گر محتسب گِل زد
8. که در گردش ز چشم مست خود میخانه ای داری
9. تو شمع بزم اغيارىّ و دل می سوزد از حسرت
10. نه آخر ای خرابت من، تو هم پروانه ای داری؟
11. اگر در کشور جانها، و گر در کعبۀ دلها
12. به هر جا هستی ای زیباصنم، بتخانه ای داری
13. بنازم ای خدنگ ناز، زور دست و بازو را
14. عجب در خاک و خون غلتاندن مردانه ای داری
15. سپند آسا به رقص آورده ای ذرّات عالم را
16. بنازم عشق، هی، خوش گرمی افسانه ای داری
17. حزین دست کدامین بی مروّت داده ای دل را؟
18. که آه دردناک و نالۀ مستانه ای داری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده