غزل شمارۀ 845
1. ز کاوش مژۀ شوخ آتشین خویی
2. به سینه هر گل داغی ست چشم آهویی
3. پیاله می کشم امشب به طاق ابرویی
4. سبو کشان خرابات عشق را هویی
5. ز خون دیده دهم آب کوه و صحرا را
6. به یاد لالۀ رخسار آشنا رویی
7. به شام هجر مرا ذوق اشک و آه بس است
8. چو شمع، شب نگذارم به خاک پهلویی
9. اجل به دادِ ز جان سیرگشتگان نرسید
10. مگر بلند کند عشق دست و بازویی
11. به این خوشیم که فارغ ز ننگ سامان است
12. سری که در غم عشق است وقف زانویی
13. از آن به تیرگی بخت خویش می نازم
14. که نسبتی بودش باسواد گیسویی
15. ز هوش برد جهان را فسانۀ تو حزین
16. شبت دراز به سودای زلف جادویی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده