غزل های ناتمام شمارۀ 119
1. روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست
2. در بر این آینه را، آینه سیمایی هست
3. پای آوارگیم، رهبر دامن نشود
4. گر بجز کوی تو، پنداشته ام، جایی هست
5. وسعت آباد دل، افتاده حزین در پیشت
6. برو از خویش که خوش دامن صحرایی هست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده