غزل های ناتمام شمارۀ 174
1. لب گویای من چون شمع، مقراض سخنها شد
2. زبان روشنم، افسانه ساز انجمنها شد
3. ز بس سر می زند ز اندیشه ام، یاد خط سبزش
4. ز نقش پای کلکم، صفحه ها رشک چمنها شد
5. به رنگین جلوه ای در خون کشیدی، گوشه گیران را
6. ز شادی، بخیه های خرقه ها چاک کفنها شد
7. پر از مضمون عبرت مانده ام، پیچیده طوماری
8. ز پیری قامت فرسوده ام، صرف شکنها شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده