مثنوی شمارۀ 37 : صفت ممالک بهشت نشان ایران عَمَّره الله
1. بهشت برین است ایران زمین
2. بسیطش سلیمان وشان را نگین
3. بهشت برین باد جان را وطن
4. مبادا نگین در کف اهرمن
5. بود تا بر افلاک، تابنده هور
6. ز بوم و برش، چشم بد باد دور
7. کسی کو به بینش بود دیده ور
8. جهان را صدف داند، ایران گهر
9. زمین سرخوش از ابر نیسان اوست
10. گهر خاک و ریگ بیابان اوست
11. دماغ خرد، از هوایش تر است
12. نم چشمه ساران او، کوثر است
13. مسیحای خاکش به تن جان دهد
14. زهر خشت او، نور ایمان دمد
15. نظر در تماشای آن بوم و بر
16. بود چشم يعقوب و روی پسر
17. هوایش می ناب هشیار دل
18. کبابش غزالان چین و چگل
19. خزد بزدلی گر به ویرانه اش
20. کند دلدهی، خاک مردانه اش
21. کهن قلعه هایش چو حصن فلک
22. کبوتر مثالان برجش، ملک
23. سوادش بود دیدۀ روزگار
24. یک از خانه زادان او نوبهار
25. گر از فخر بالد به کیوان، کم است
26. که اصطخر او تختگاه جم است
27. فریدون، یک از خوشه چینان اوست
28. سلیمان هم، از خوش نشینان اوست
29. بود لرزه، در کشور روم و روس
30. ز روزی که می کوفت کاووس کوس
31. کهن کاخش، ایوان کیخسروی ست
32. کمین طاق او، غرفۀ کسروی ست
33. دهد بیستونش، ز فرهاد یاد
34. همان کارپرداز عشق اوستاد
35. بود غنچۀ لاله ای در حساب
36. به دامان الوند او، آفتاب
37. دهد جوی شیرش، ز شیرین نشان
38. شکرخیز خاکش بود اصفهان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده