مثنوی شمارۀ 79 : حکایت در توسّلی کلّی به حریم جلال قادر بی همتا و تجافی از ماسوا
1. سفر پیشم آمد شبی فصل دی
2. ره، از قاقم برف، پوشیده پی
3. نهان از رفیقان و یاران خویش
4. گرفتم به تنهایی آن راه پیش
5. شبی تیره دل بود [و] ره ناپدید
6. به فرسودگی پای سعیم رسید
7. چو بیچاره شد رای فرزانگی
8. زدم بر قدم، بانگ مردانگی
9. به مردی شود کار مردان درست
10. ز سستی شود عاقبت کار، سست
11. چو نیمی گذشت از شب قیرگون
12. قضا شد به معموره ای رهنمون
13. نه یاری در آن بوم و برداشتم
14. نه جایی که آرم بسر داشتم
15. بگشتم ز بیگانه روییّ دهر
16. غریبانه چون روستایی به شهر
17. سگان غريوافکن از هر کمین
18. گرفتند غوغا چو شیر عرین
19. چو مردم ندانند دشمن ز دوست
20. اگر سگ نداند، چه تاوان بروست؟
21. نمودم به هر کوچه، لختی شتاب
22. نگردید از هیچ سو فتح باب
23. ز بسیاری برف و سرمای سخت
24. کشیدم به گلخن سحرگاه رخت
25. یکی مغ در آن، آتش افروز بود
26. که از گرم خویی جگرسوز بود
27. به گفتار ناخوش به کردار زشت
28. که بر فرق او باد خاک کنشت
29. به دل، مشت زن شد ز حرف درشت
30. شناسا نشد کاین درفش است و مشت
31. حکیمانه بستم لب از پاسخش
32. شد از طرح من فيل ماتی رخش
33. ز تندى خجل گشت و خاموش شد
34. جفاکیش، زین فن، وفاكوش شد
35. ز آتش عیان شد پس از ماندگی
36. به اسکندرم چشمۀ زندگی
37. مرا بخت خرّم به دیماه زشت
38. ز گلخن دمانید، اردی بهشت
39. چو در دیده دودش شکر خواب شد
40. رمادش مرا فرش سنجاب شد
41. به ناگه یکی مست شوریده سر
42. تن از بیم لرزان چو شاخ از تبر
43. هراسان درآمد ز تاب عسس
44. گره در گلو گشته، تار نفس
45. در آن کنج گلخن خزید از هراس
46. تضرّع کنان با مغ ناسپاس
47. مرا خنده آمد بر اطوار او
48. گشودم زبان را به تیمار او
49. دل آساییش دادم و دلدهی
50. به آیین فرزانگی و مهی
51. چو مهرم دم غمگساری گماشت
52. به خویش آمد اندک، ز بیمی که داشت
53. به عذر آوری گفت آن نیم مست
54. که نشتر مرا در رگ جان شکست
55. چنین کز عسس، دارد آلوده باک
56. تو گر داشتی از خداوند پاک
57. مرا سوختی جان ز شرمندگی
58. تو بر عرش سودی سر بندگی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده