غزل شمارهٔ 189
1. از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟
2. که بی تو روز و شب ما برابرست امروز
3. اگر به قصد دلم سوی تیغ دست بری
4. به پای خویشتن آید، چو مرغ دستآموز
5. دلم به ذوق شکرخندهٔ تو پرخون شد
6. کجاست غمزهٔ خونریز و ناوک دلدوز؟
7. به دفع لشکر غم صد سپه برانگیزم
8. ولی چه سود؟ که بختم نمیشود پیروز
9. به گریه گفتمش: ای مه، به عاشقان میساز
10. به خنده گفت: هلالی، به داغ ما میسوز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده