غزل شمارهٔ 54
1. عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
2. حیرتی دارم که چون آتش در آب افتاده است؟
3. ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت
4. در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
5. چون طبیب عاشقانی گه گه این دل خسته را
6. پرسشی میکن که بیمار و خراب افتاده است
7. چون هلالی را به خاک آستانش دید گفت
8. این گدا را بین که بس عالیجناب افتاده است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده