شمارهٔ 23 - سر راه گرفتن رقیب درویش را
1. چند روزی که شاهزادهٔ عصر
2. آمد و جا گرفت بر لب قصر
3. آن گدا رو به قصر شه میکرد
4. بر در و بام او نگه میکرد
5. به هوای شه و نظارهٔ بام
6. ماند سر در هوا سحر تا شام
7. جز به سوی هوا نمینگریست
8. هیچ بر پشت پا نمینگریست
9. در هوا بس که بود واله و مست
10. خلق گفتندش آفتابپرست
11. تا به جایی رسید گفت و شنفت
12. که رقیب آن شنید و به اوی گفت
13. این گدا از خدای نومیدست
14. قبلهٔ او جمال خورشیدست
15. کافرست و ز اهل ایمان نیست
16. کفر میورزد و مسلمان نیست
17. خورد درویش بیگنه سوگند
18. به خدایی که هست بیمانند
19. اوست خورشید و عشق لایق اوست
20. همه ذرات کون عاشق اوست
21. پیش خورشید او حجابی نیست
22. غیر او هیچ آفتابی نیست
23. شد معین میان دشمن و دوست
24. که به عالم خدپرست خود اوست
25. باز خود را به کوی شاه افگند
26. وز کف خصم در پناه افگند
27. لیک طفلان کوچه و بازار
28. باز جستندش در پی آزار
29. هر طرف میشدند سنگ به دست
30. که: کجا رفت آفتابپرست؟
31. هر که کردی به آن طرف آهنگ
32. تا زند بر گدای مسکین سنگ
33. سنگ ازان آستان شه کندی
34. بردی و خود به سویش افگندی
35. گفت از سنگ بینم آزاری
36. سنگ آن آستان بود یاری
37. بس که طفلان زدند سنگ برو
38. عرصهٔ شهر گشت تنگ برو
39. به ضرورت ز شهر بیرون جست
40. کنج ویرانهای گرفت و نشست
41. چون به ویرانه ساخت مسکن خویش
42. پیرهن چاک کرد بر تن خویش
43. که من مرده پیرهن چه کنم؟
44. مرده گر نیستم، کفن چه کنم؟
45. هر زمان خاک ریخت بر سر و تن
46. کین چه عمرست؟ خاک بر سر من
47. یک سر مو نکاست ناخن خویش
48. خواست ناخن زند به سینهٔ ریش
49. موی ژولیده را گذاشت به سر
50. بلکه مویی ز سر نداشت خبر
51. با خود از بیخودی سخن میکرد
52. گله از بخت خویشتن میکرد
53. که رساندی سرم چرخ برین
54. بازم از آسمان زدی به زمین
55. گر به من لحظهای وفا گردی
56. هم در آن لحظه صد جفا کردی
57. حد جور و جفا همین باشد
58. بارک الله! وفا همین باشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده