غزل شمارۀ 1018
1. بیا که وصل ترا از خدای می خواهم
2. بیا که گوش بر آواز و چشم بر راهم
3. به مهر روی تو با دیدۀ ستاره فشان
4. نشسته شب همه شب در نظارۀ ماهم
5. خوش آنکه من به فراغت نهاده باشم دل
6. نوید دولت وصلت دهند ناگاهم
7. گذشت عمر و نیامد به چنگم آن سرِ زلف
8. ببین درازی امید و عمر کوتاهم
9. اگر نه خانه کنم همچو کوهکن در سنگ
10. به بام و در فتد آتش ز شعلۀ آهم
11. غلام پیر مغانم که فیض عامش ساخت
12. به یک دو جام ز انجام کار آگاهم
13. مگو به عشوه کزین خاک در برو جامی
14. که من سگان ترا کمترین هواخواهم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده