غزل شمارۀ 1303
1. چون نیست بخت آنکه من یک دم شوم همراز تو
2. با دیگران می گو سخن تا بشنوم آواز تو
3. چشمت چو خصم جان شود لب را بگو خندان شود
4. تا ترک جان آسان شود بر عاشق جان باز تو
5. خواهم ز تو گویم غمی لیکن ندارم محرمی
6. گو بخت مقبل تا دمی سازد مرا همراز تو
7. نازی بکن ای غمزه زن گرچه رود جانم ز تن
8. جان من و صد همچو من بادا فدای ناز تو
9. تو طایر قدسی و کس بر تو ندارد دست رس
10. گسترده مادام هوس کين سو فتد پرواز تو
11. صد دل شکار خود کند صد رخنه در جان افگند
12. از غمزه چون ناوک زند چشم شکارانداز تو
13. چون پرده بگشایی ز رو جامی فتد در گفت وگو
14. تو گلشن حُسنی و او مرغِ سخن پرداز تو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده