غزل شمارۀ 1379
1. آیینه باش و عکس رُخش بین در آینه
2. مشنو خبر که نیست خبر چون معاینه
3. گفتم توان جمال تو دیدن به عشوه گفت
4. گر صاف دل چو آینه باشی هر آینه
5. ذرّات کَوْن آینه های جمال اوست
6. نقشی دگر نموده رخش در هر آیه
7. صوفی تو خرقه پوشی و ما رند و جرعه نوش
8. مابیننا و بینک الّا مباينه
9. جامی چو در تلاطم بحر قدم فتاد
10. فارغ شد از تموّج احداث کاینه
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده