غزل شمارۀ 1441
1. ای ز چشمم اشک خونین ریخته
2. خون مردم را به خاک آمیخته
3. آن نه گلبرگست بل کز رشک تو
4. گل شکوفه کرده خون برریخته
5. بر سرِ آشفته حالان صد بلا
6. زلفت از هر تارِ موی آویخته
7. چشم و ابرویت پیِ تاراج دین
8. فتنه ها از گوشه ها انگیخته
9. قطع میدان فراقت چون کنم
10. توسنِ صبرم عنان بگسیخته
11. خواسته رسم خطت نقاش صنع
12. سوده مشک ناب و بر گل بیخته
13. هیچ دانی کیست جامی بر درت
14. بنده ای از خواجگی بگریخته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده