غزل شمارۀ 1470
1. همچو مه طالع شدی، در دیده منزل ساختی
2. خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی
3. برگذشتی فارغ از من نی سلام و نی علیک
4. من ندانم کردی ام نادیده یا نشناختی
5. از بر سیمین دلان چون سنگ بیرون آمدی
6. سنگ در هنگامۀ سیمینبران انداختی
7. عمرها دور از بر تو بی نوا بودم چو چنگ
8. هرگزم روزی به بر نگرفتی و ننواختی
9. راست بازی بود با آن قد همیشه پیشه ات
10. داد ما آمد چرا چون زلف خود کج باختی
11. چون رسیدی از دهان تنگش ای شکر به کام
12. گر نه زان لب ها خجل گشتی چرا بگداختی
13. جامی از دل شعله آهت به گردون سر کشید
14. بر سر بازار رسوایی علم افراختی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده