غزل شمارۀ 1472
1. ساقی بیا که بِه ز خودی عشق و بی خودی
2. در ده شراب لعل ز جام زبرجدی
3. مَی ده به روی شاهد مهوش که این بود
4. سرمایۀ سعادت و اقبال سرمدی
5. مَی چیست جذب عشق که بد را و نیک را
6. سازد تهی ز وسوسۀ نیکی و بدی
7. شاهد کدام آنکه شهود جمال اوست
8. مقصود منتهی و تمنّای مبتدی
9. در شرع عشق هرچه بجز مَى ضلالتیست
10. خوش آنکه شد به شارع میخانه مهتدی
11. این نکته با فقیه چه گویم که بهره نیست
12. بوجهل را ز مشربِ عذب محمّدی
13. بیچاره مدّعی کند اظهار علم و فضل
14. نشناخته قبول ز رد جید از ردی
15. با روی چین گرفته و پشت دو تا زند
16. گلبانگ گلعذاری و لافِ سهى قدى
17. جامی بسوز دلق تعلّق که دوختند
18. برق قدّ همّت تو قبای مجرّدی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده