غزل شمارۀ 1483
1. زهی از خطّ سبزت تازه رسم فتنه انگیزی
2. ز تیغ غمزه ات نو دم به دم آیین خونریزی
3. وزید از کوی تو بادی مشام جان معطّر شد
4. ز زلفت می فشانی گرد یا خود مشک می بیزی
5. بود پیوند جان آمیزش یاران تو این نکته
6. چرا هرگز نیاموزی و با یاران نیامیزی
7. شکار لاغرم زارم بکش پیش سگان افگن
8. نبینم قدر آن خود را که از فتراکم آویزی
9. بود مجموعۀ هر فتنه شکل قدّ دلجویت
10. هزاران فتنه برخیزد چو تو از جای برخیزی
11. گریزانم ز هر نزدیک و دور ای جان برای تو
12. چه حالست این که چون بینی مرا از دور بگریزی
13. ز حج برگشته جامی در خراسان داشت روی امّا
14. رهش زد در میانه عشوۀ خوبان تبریزی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده