غزل شمارۀ 1556
1. ای صبا گر یاد مهجوران ناشادش دهی
2. از منِ بیدل طفیل دیگران یادش دهی
3. جوی اشک من روان زان قامتست ای باغبان
4. کاش یک دم سر به پای سرو آزادش دهی
5. غمزۀ تیر و دل سختش پیِ قتلم بس است
6. تا به کی در کف رقیبا تیغ فولادش دهی
7. داد می خواهد دلم از ظلم هجر ای شاه حُسن
8. شوکت شاهی فزون بادت اگر دادش دهی
9. آستان قصر شیرین را میارای ای فلک
10. جز بدان سنگی که رنگ از خون فرهادش دهی
11. گر کند در سینۀ من صبر جا محکم چو کوه
12. یک فسون بر من دمی چون کاه بر بادش دهی
13. از فرامشكاریت جامی به فریادست کاش
14. گه گھی یادش کنی تسکین فریادش دهی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده