غزل شمارۀ 156
1. تو حور جنّتی امّا ز چشم فتّانت
2. ز بس که خاست بلا عذر خواست رضوانت
3. سحر به باغ گذشتی گشاد غنچه دهان
4. که بوسه ای برباید ز لعل خندانت
5. چو دست طوق تو سازم ز ضعف نشناسد
6. که هست بازوی من پارۀ گریبانت
7. شد آفریده لبت زآن زلال آب حیات
8. که بر لب آمده است از چَهِ زنخدانت
9. ز شاخ وصل تو چون برخورم که آن مژه کرد
10. زتیرهای بلاخاربست بستانت
11. مکش ز اشک نیازم به عشوه دامن ناز
12. که دست شعلۀ آه منست و دامانت
13. حدیث عشق و غم و درد جامی این همه چیست
14. اگر نه دفتر اعمال ماست دیوانت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده