غزل شمارۀ 1570
1. خرّم آنکس که برد پی به ره هیچکسی
2. تا درین ره ننهی پای به جایی نرسی
3. هرچه جز شستنِ دستِ هوس از حاصل خویش
4. باشد اینجا همه بی حاصلی و بوالهوسی
5. تا بری عهد به سر نیست از آدم بگسل
6. عهد الله الى آدم عهداً فنسی
7. کم زن از وصل ریاحین نفس ای مرغ قفس
8. که تماشاگر بستان ز شکافِ قفسی
9. گرچه از محمل لیلی نرسد بانگ درای
10. شادم از قافلۀ او به مقامِ جرسی
11. آید از ور رُخت زمزمۀ نارکلیم
12. یعلم الله که تو از شعلۀ آن مقتبسی
13. نیست جز حکم تو در کشور ما حکم دگر
14. شغل تو روز بود شحنگی و شب عسسی
15. تا لبِ جام شد آلوده ز شهدِ لب تو
16. می زند مرغِ دلم پر به هوای مگسی
17. زنده شد جامی از انفاس خوشت جانِ سخن
18. شاید ار نام برآری به مسیحا نفسی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده